رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

کولی بازی دخملم

نازنین مامان دیروز جمعه بودو ما طبق معمول خونه ی پدرجون اینا بودیم برای اینکه سرت گرم بشه مامان یه تقویم رومیزی گذاشت جلوت تا باهاش سرگرم بشی تو هم شروع کردی به بازی کردن بعد از چند دقیقه بازی سریع اومدی بغلم شایانو زندایی گفتن که رو نیکا بغض کرده تا نگاهت کردم به پات اشاره کردیو زدی زیر گریه  الهی قربونت برم وقتی پاتو نگاه کردم دیدم داره خون میاد نگو که با کاغذ تقویم پاتو بریده بودی مامانی که دلش غش رفت وقتی دید بعد از اون هر وقت به پات نگاه می کردی کولی بازی در میاوردیو هی گریه می کردی این کولی بازیات تا آخر شب ادامه داشت اومدیم خونه هم اینقدر گریه کردی که مامانی  صداتو شنيدن و او...
31 تير 1392

بیرون اومدن مرواریدهای پی درپی عسلم

دخمل نازم از یازدهم تیر بود که پشت سر هم مرواریدای سفید نازت  یکی یکی  نمایان شد  تا جمعه که ٢١تیر بود پنج تا دندون به دندونای مرواریدیت اضافه شداینقدر تند تند دندونات در میاد که دیگه مامان وقت نمیکنه یکی یکی بنویسیه قربونه دخمل  صبورم بشم چون میدونم چقدر درد میکشی تا دندونات در بیاد . تازگیها    خیلی دوست داری  به مامان تو کارای خونه کمک کنی جیگر مامان .       قربون دخترم بشم که کلی خسته شده قربون اون نگاه قشنگت برم که آدم دوست داره درسته بخورتت ...
25 تير 1392

شیرینک بازیهای عروسکم

نازنینم جدیدا خیلی کارهای بامزه و شیرین انجام میدی ١٥تیر که عروسی بودیم وقتی بغل مامانی بودی من بهت چشمک زدم تو بعد از من دقیقا کارم تکرار کردی وای نمیدونی چقدر بامزه چشمک میزنی وقتی بهت میگم یا علی کن نیم خیز می شی می گی عدیو می خوای بلند شی رو نیکا جونم نمی دونم که چرا شبا وقتی برای خواب میریم رو تخت تازه شیطنتت میگیره و اصلا قصد خوابیدن نداری مثلا دیشب کلی برای مامان هنر نمایی میکردی  هی عدی میگفتی دستتو میذاشتی رو بالشو بلند میشدی   ی د و سه باری هم بدون کمک گرفتن خودت بلند شدی جالبه که فقط شبا پشت کارت زیاد میشه بعدشم برای خودت کلی حرف میزدی   که مامان فقط ...
19 تير 1392

راه افتادن قندو عسلم

عمر مامانی بالاخره تلاشهای بی وقفه مامانیو خاله دینا نتیجه دادو تونستیم ترستو تو راه رفتن بریزیم پنجشنبه که خونه ی پدرجون اینا بودیم شروع کردیم با خاله به تشویق کردنت بلکه به ذوق بیایو راه بری تو هم ذوق می کردیو خودت برای خودت دست می زدی اول در حد دو سه قدمی میو مدی بعد خودتو پرت می کردی ولی از جمعه که هفتم تیر بود دیگه بیشتر قدم بر میداشتی و از راه رفتنت لذت می بردی ما هم همچنان تشویقت می  کردیم حالا هم که چند روزه میگذره دوست داری خودت بلند شی ولی هنوز چند وقتی کار داری تا خوب راه بری ولی مامانی به همینشم قانس و کلی  ذوق می کنه قربونه قدو بالات برم که تازه معلوم شده چ...
10 تير 1392

بازیگوشیهای رونیکاجونم

عزیز مامان چند روزه که با مامان تا پنج میشمری با هر عددی که میگی مامانی کلی بوست میکنه کلی هم فشارت میدم وای که چقدر دوست دارم موقعی که داری این شیرین زبونیهارو میکنی گازت بگیرم ولی دلم نمیاد آخه دخترم  دردش میاد . جدیدا دوست داری همش بری تو اتاقت تا خراب کاری کنی آخه چون سیم برق تو اتاقت زیاده بیشتر اوقات در بستس به محض باز شدنش کلی ذوق میکنیو با سرعت به سمتش میری اینم چند تا عکس از وروجک بازیهات عشق مامان . بادستت عروسکتو نشون دادی گفتی نی نی           ...
3 تير 1392

عروسی رفتن نازگلکم

رونیکاجونم پنجشنبه نامزدی دختر عموی مامانی بود منو تو  رفتیم خونه ی خاله دینا تا با هم بریم . وقتی رسیدیم خونه ی خاله کلی ذوق کردی و شروع کردی   به دایا دایا کردن حسابی برای خودت وروجک بازی درآوردی وقتی هم شایان داشت با کامپیوتر بازی می کرد میرفتی پیشش و با اشاره بهش می گفتی که تورو بذاره رو پاش تا تو بازی کنی شبم بردیمت پارک تو هم کلی سرسره بازی کردی ازذوقت میخندیدیو   دیگه دوست نداشتی برگردی خونه . فرداش  وقتی راه افتادیم چون تو نخوابیده بودی تو ماشین خوابیدی قبل از رسیدن به سالن بیدار شدیو شروع کردی به غر زدن گفتم تا برسی خوب می شی اما خبر نداشتم چه نقشه ای برا...
3 تير 1392

ماست خوردن دخمل مامان

خوشگل مامانی جمعه وقتی من بابایی داشتیم ناهار می خوردیم هی میو مدی تا ماست بخوری آخه ماست خیلی دوست داری اما اصلا میونه ی خوبی با غذا نداری تازگیها دوست داری قاشق دستت بگیریو هی کثیف کاری کنی منم دیدم دوست داری یه کم ماست برات ریختم تا هر کاری میخوای بکنی تو هم کم نذاشتی اینم چندتا عکس از خراب کاریات . دیگه دیدی قاشق فایده نداره خودت دست به کارشدی       ...
2 تير 1392
1